یه جایی از فیلم Blind
Chance پسره و دختره دوست شدن و تصمیم میگیرن با
هم بخوابن. قبلش هر کدوم دربارهی خودشون یه چیزایی به اون یکی میگه. آخر حرفا،
دختره به پسره میگه همه چیو گفتی؟ پسره جواب میده نه. دختره میپرسه نگفتهها مربوط
به ترسهاته؟ پسره میگه آره.
من ترس زیاد دارم و گریه زیاد میکنم. رابطهم با
بابام خرابه و دیگه الان که 27 سالم شده و قد خرس شدم، فهمیدم نمیتونم از این حجم
خرابی فرار کنم. خدا میدونه چقدر دست و پا زدم و تقلا کردم که به این واقعیت بیاعتنا
باشم؛ اما نشد. انقدر تلاش کردم و انرژی گذاشتم که اگه مسابقهی زور زدن بود، باید
بهم مدال طلا میدادن. به جاش، الان فقط میتونم بگم متأسفم که نشد و نتونستم هیچ
گهی بخورم.
خونهی ما وضعیتش قرمزه. از نظر زمانی، همیشه یا
قبل از آژیر خطر به سر میبریم یا بعد از آژیر. اگه دو دقیقه نشستیم سر جامون
کونمونو گذاشتیم زمین و با خواهرام میخندیم، یا قبل از طوفان بابامه یا بعد از
طوفان. چطور میتونم این شرایطو واسه کسی (مثلا روانشناس) توضیح بدم؟ چطوری بگم دوست
و آشنا از بابای من چه تصویری دارن و ما که تو خونه باهاشیم چی میبینیم؟ چطور اینا
رو به دکتر توضیح بدم که خیال نکنه هذیون میگم؟
این بابا ما رو زیاد میزد و بدبختانه من تکتک
دفعاتش رو یادمه. هیچ کدوممونو بینصیب نذاشت و بدبختانه مال بقیه رم یادمه. یعنی
اگه جراحا مغز منو بشکافن و این امکان باشه که اون تیکه مغزو که به نفرت مربوطه
نگاه کنن، میبینن چه بامزه همهی تصاویر مربوط به کتک زدن ما توسط بابامه. خندهداره؛
اما الان که 27 سالمه این مزخرفات هنوز واسم دستاول و تازهس. انگار این اتفاقا دیروز
افتاده، قلب منم همونقدر تندتند میزنه.
چقدر تحقیر و بدبختی کشیدیم و میکشیم. مسبب 100
درصدشم کسشرای مذهبیه. تعصبای خاکبرسر دینی. حجابت سفت باشه و واسه چی چادرت رفت
عقب و چرا صبحا نماز نمیخونی و سحری چرا دیر بیدار میشی و چرا این گهو نمیخوری
و... بگیر برو بالا.
آدمای مذهبی (لااقل اونایی که من توی این 27 سال
دیدم) رقتانگیزن چون حتی قبل از عواطف غریزی هم مجبورن فاکتور پابندی به مذهبو
لحاظ کنن. یعنی فیل و مورچه و ماموت و طوطی و آدم همگی توی غریزهی محبت به فرزند
یکسانند؛ اما تو مغز آدمای مذهبی یه گوشکوبی به نام قید دینی وجود داره که هی گوم
گوم میکوبه میگه «نه، این درسته بچهته اما سرکشه و زیر بار رعایت مناسک مذهبی
نمیره پس بهش محبت نکن. اگه زورت میرسه، بزن تو سرش و مجبورش کن. اگه زورت نمیرسه،
بهش بیاعتنا باش. اگرم اصلا دلت نمیاد این کارا رو کنی، گوشه قلبت همیشه امیدوار
باش که به آغوش پرمهر دین برگرده.»
(بگم کیر؟ کیر لغت خوبی نیست چون زیادی کلیه و به
شرایط تخمی متنوعی اطلاق میشه. این جور وقتا باید مشکل دقیقا اساین بشه. پس نمیگم)
برم یقهی کی رو بگیرم بگم این بابا ما رو روانی
کرد؟ کجا به کدوم دادگاه شکایت کنم؟ پیش کدوم خدا و کدوم پیغمبر فریاد کنم بگم والا
که ریدین تو زندگی ما؟ چه گهی بخورم؟ عمر و جوونی و اعصاب و انرژیم ته کشیده به
خدا. به خدا.